مهمان ناخوانده سال ۹۸
مقدمه: باران، آمدنت شروعی بود که هنوز پایانش را نمیدانم که تا کی و کجا ادامه دارد!
بدنه: هر وقت که باران می آمد با ذوق و شوق فراوان به حیاط می رفتم و در زیر باران با آهنگ باز باران با ترانه… را از ته دل می خواندم و می خندیدم.
اما نمیدانستم همین قطره های زیبای باران میتوانند شهرها را ویران کنند!
درست زمانی که همه منتظر آمدنش بودیم ما را با از دست دادن عزیزانمان غافلگیر کرد.
آه که نمیدانی باران با دل ما چه کردی! نمیدانی با آمدنت چه بر سر ما آوردی؟
خانه و خانواده هایی را از هم پاشاندی و چه آرزوهایی را برآورده نشده دفن کردی.
بعد از آن اتفاق شوم هر بار که باران می بارد دیگر خوشحال نمی شوم به حیاط نمیدوم و در زیر باران نمی ایستم تا آهنگی بخوانم.
درست مانند یک فیلم حوادث و اتفاقات با آمدن باران در جلوی چشم هایم تکرار می شود.
من باران را دوست داشتم از آمدنش خوشحال و شادمان میشدم.
میدانید چرا فعلم به گذشته برمی گردد؟ چون از آمدن باران دلگیرم آری باران از تو دلگیرم ،دلگیرم چون بی رحمانه کودکانی را با خود بردی که در آرزوی بازی در فردایشان بودند.
نتیجه: نبار باران! نبار! این انصاف نبود که دوستانمان را با خودت ببری و هر بار با باریدن داغ را در دل هایمان تازه کنی.
حتما بخوانید: باز آفرینی زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد