انشا غیر طنز درباره کمک به همسایه
کمک به همسایه و آداب همسایه داری در اسلام بسیار سفارش شده است.
خدا در قرآن می فرماید: “و همسایه نزدیک و همسایه دور را مورد احسان خویش قرار ده.”
همچنین از امام صادق (ع) سوال شد که حد همسایگی کجاست؟ ایشان فرمودند:” چهل خانه از هر طرف.”
امروزه با افزایش تکنولوژی، رابطه های عاطفی بین همسایه ها بسیار ضعیف شده، به صورتی که دیگر همسایه از حال همسایه خود خبر ندارد و حتی بعد از چند سال سکونت در کنار یکدیگر ،نام هم را نمیدانند.
همچنین احترام به همسایه نیز از سفارش های مهم اسلام است.
پیامبر در این باره می فرماید:”احترام همسايه، مانند احترام مادر، بر انسان لازم است.”
رفت و آمد، احوالپرسى، عيادت،رفع نياز و همدردى از وظايفى است كه بر عهده همسايه و نشانه جوانمردى و انسان دوستى مي باشد.
وجود همسايه خوب، نعمتى ارزشمند براي انسان است.
همسايه خوب بودن، باعث افزايش محبت و دوستى مي شود چرا كه دل ها همواره متوجه نيكى و مهربانى است.
در همسایگی ما پیر زن و پیرمردی زندگی می کنند که در بیشتر مراسمات مذهبی غذای نذری درست می کنند.
البته بیچاره ها خودشان دیگر توانی برای این کار ها ندارند و از همسایه های دیگر کمک میگیرند.
اتفاقا در مراسم امسال خوشحال بودم که بالاخره من هم بزرگ شدم و میتوانم کمک شایانی در اجرای این مراسم و پخت غذای نذری داشته باشم.
حیاط خانه همسایه خیلی شلوغ بود، یکی دیگ ها را جا به جا می کرد، یکی سیب زمینی ها را پوست میگرفت.
خلاصه هر کس به کاری سرگرم بود.
پیر زن و پیرمرد همسایه هم روی صندلی نشسته بودند و مشغول تماشای همکاری همسایه ها بودند.
من هم مشغول پاک کردن پیاز ها بودم و اشک میریختم که دنیا چه ناجوانمرد است!
پیرزن که اشک های من را دید صدایم زد، گفت بچه جان برو و کیسه نمک را بیاور و کنار دیگ بگذار.
من هم رفتم و کاری که خواسته بود را با دقت تمام انجام دادم.
آشپز که کنار غذا ایستاده بود، دست برد و یک مشت نمک از کیسه برداشت و داخل دیگ غذا ریخت.
مشت دوم را که میخواست بردارد کمی به نمک نگاه کرد و گفت ای وای.
ملاقه اش را چون الم یزید بالا برد و گفت چه کسی این کیسه نشاسته را اینجا گذاشته؟
من هم که از ترس خشکم زده بود، یکی از دیگ ها را روی سرم گذاشتم و بی حرکت ایستادم.
میخواستم کمی آب ها از آسیاب بیوفتد.
صدای نزدیک شدن پای آشپز را میشنیدم که ناگهان دیگ را از روی سر من برداشت و من که مثل زغال سیاه شده بودم، با چشمان از حدقه بیرون زده آشپز را نگاه می کردم.
بدون اینکه چیزی بگویم، پا به فرار گذاشتم، آمده بودم ثواب کنم ولی کباب شدم!
حتما بخوانید: انشا طنز و غیر طنز درباره انتقال خون
انشای خیلی خوبی بود ممنون
خواهش میکنم اینا جان
“دیکته شب عینکی ویژه ی اول دبستان“، فرصتی استثنایی برای تقویت مهارتهای خواندن و نوشتن در کودکانتان.