هوا سرد بود، خورشید غروب کرده بود، چراغ های خیابان روشن شده بودند.
تابلو های رنگارنگ سر در مغازه ها چشمک می زدند، دانه های ریز برف رقص کنان به زمین می نشستند.
زمین یخ بسته بود، باد زوزه می کشید و دانه های برف را به این طرف و آن طرف می پاشید.
عابران سر و صورت خود را پوشانده بودند و تند تند از پیاده رو می گذشتند.
خیابان ها نسبتا خلوت بود،آن طرف خیابان مردی داد می زد: اگر سردته بیا لبو بخور، اگه آرامش می خوای بیا لبو بخور!
صدای مرد لبو فروش با زوزه باد در هم می پیچید و با صدای بوق اتومبیل ها فضا را پر می کرد.
به طرف لبو فروش رفتم، بخار از روی لبوهای پخته شده، بلند می شد. حس و حال خوبی به آدم دست می داد .
آب دهانم راه افتاد، آن سوی چرخ لبو فروش، لبو ها چشمک می زدند.
سرخی لبو ها با آدم حرف می زد نمی توانستم تحمل کنم. آب از لب و لوچه ام آویزان بود پنج تا لبو سفارش دادم و دلی از عزا در آوردم .
حتما بخوانید: بازنویسی حکایت صفحه ی 36 نگارش هشتم
عالی
عالی شمایی
آموزش جامع ریاضی نهم
عالی
عالی شمایی
آموزش جامع ریاضی نهم
عالی
لطف داری
آموزش جامع ریاضی نهم
عالیییی
سلام خواهش میکنم
پیشنهاد میکنم حتما در سایر شبکه های اجتماعی هم عضو بشی اونجا کلی آموزش های مفید و جالب داریم.
🥰اینستاگرام عینکی
🥰کانال تلگرام عینکی
🥰گروه درسی عینکی در تلگرام
🥰کانال اپارات عینکی
انشا طعم لبوی داغ در یک روز برفی خیلی کم و خلاصه وار بود و کلا می تونست بهتر باش
خواهش میکنم و امیدوارم برای شما مفید واقع شود؛
خیلی خوب من که خوشم اومد❤️
شما لطف داری
حل نمونه سوالات پرتکرار ریاضی دهم تجربی