عینکی

دیدتان را به یادگیری متحول کنید.
0

بازنویسی روزی شخصی نزد طبیب رفت

خانه » انشا آماده » بازنویسی روزی شخصی نزد طبیب رفت
بازنویسی روزی شخصی نزد طبیب رفت- عینکی

شهربانو دوستی

درباره نویسنده
شهربانو دوستی هستم، مدیر و موسس وب سایت عینکی دبیر آموزش و پرورش و علاقه مند به سئو

بازنویسی روزی شخصی نزد طبیب رفت

بازنویسی روزی شخصی نزد طبیب رفت

متن حکایت:

روزی شخصی نزد طبیب رفت و گفت شکم من به غایت درد می کند آن را علاج کن که بی طاقت شده ام.

طبیب گفت : امروز چه خورده ای؟

مریض گفت : نان سوخته.

طبیب غلام خود را گفت : داروی چشم را بیاور تا در چشم او کشم.

مریض گفت : من درد شکم دارم داروی چشم را چه کنم ؟

طبیب گفت : اگر چشمت روشن بودی نان سوخته نمی خوردی.

بازنویسی حکایت:

روزی روزگاری در روستایی خوش آب و هوا، مردی زندگی می کرد.

این مرد همیشه قبل از اینکه به عاقبت و نتیجه کاری فکر کند، آن کار را انجام میداد.

یک روز به دلیل شکم درد زیاد، به مطب دکتر رفت.

در حالی که که با دست شکمش را گرفته بود و از درد به خود می پیچید به دکتر گفت:

شکم درد بدی دارم، خواهش میکنم زودتر دارویی به من بده تا از این درد خلاص شوم.

دکتر به او گفت: چه چیزی خوردی که شکمت درد گرفته؟

مرد گفت: نان خورده ام، نان سوخته!

دکتر به پرستار گفت برایم داروی چشم را بیاور.

مرد گفت من شکمم درد میکند، داروی چشم به چه دردم میخورد؟

دکتر به مرد گفت: تو اگر چشمت سالم بود، نان سوخته نمی خوردی که حالا شکم درد بگیری.

 

حتما بخوانید: تصور داخل یک اتوبوس شلوغ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *