مقدمه: پاییز روایت غرور برگ درختان تنومند است که با نهایت اقتدارشان احساسی را به پای رهگذران ریختند و در زیر پا له شده اند.
بدنه: چه کسی میداند در پشت خش خشهای ملتهب و مرموزش، چه سوزی پنهان است و در عمق تاریکی شب هایش پناهگاه عابرانی با چه احساساتی بوده است.
پاییز اوج جلوه زیبایی خداست فصل رنگ های زرد، نارنجی و قرمز است.
این فصل رنگین کمان فصلهاست، فصلی که غروب هایش بغض آلود و دم صبح هایش گرفته است انگار همه روزها جمعه است جمعه ای که چه زیبا خورشیدش طلوع و چه غم انگیز غروب میکند.
پاییز فرمانروای بیرحم دست به قتلعام برگ رنگین درختان می زند و آنها را یکی یکی بر روی زمین میاندازد.
پاییز را می توان فصل مهاجرت نیز هم نامگذاری کرد زمانی که پرندگان خانه خود را ترک میکنند و به آسمان پرواز می کنند تا جایی مناسب تر را برای زندگی پیدا کنند.
پاییز فصل تغییر و دگرگونی است.
در میان فصل ها پاییز انگار چیز دیگری است گویا نجوا هایش معنی رهایی می دهد و آمده تا پایان وابستگی عشق درخت را به برگها خبر بدهد.
پاییز انبوهی از واژه هاست و من همیشه میترسیدم که به او بر بخورم و بخواهم توصیفش کنم و در آخر پاییز را باید با بند بند وجود لمس کرد باید از خانه بیرون آمد تا متوجه زیبایی هایش شد.
نتیجه: پایین اشباع شده است هر توصیفی که ما به زور به او تحمیل کرده ایم شاید به همین خاطر است که لبریز از دلتنگی شده است!
حتما بخوانید: انشا صفحه 42 نگارش هشتم