به چهره، نکو بود بر سانِ شید *** ولیکن همه موی، بودش سپید
معنی: از نظر چهره و ظاهر مانند خورشید، نیکو و زیبا بود اما تمام موی او سفید بود.
چو فرزند را دید، مویش سپید *** بشد از جهان، یکسره ناامید
معنی: وقتی فرزندش را با موی سفید دید کاملاً از جهان ناامید شد.
چو آیند و پرسند گردن کشان *** چه گویم از این بچّه ی بد نشان؟
معنی: وقتی پهلوانان بیایند و از این بچّه ی بد نشان (سفید موی) سؤال کنند، چه بگویم؟
چه گویم که این بچّه ی دیو، کیست *** پلنگ دو رنگ است یا خود پَری است
معنی: چه بگویم که این بچّه دیو، کیست. این بچّه، پلنگ دو رنگ است یا خود فرشته است.
یکی کوه بُد، نامش البرز کوه *** به خورشید نزدیک و دور از گروه
معنی: کوهی وجود داشت که نامش کوه البرز بود و به خورشید نزدیک و از گروه دور بود.
بدان جای، سیمرغ را لانه بود *** که آن خانه از خلق، بیگانه بود
معنی: در آن کوه، لانه ی سیمرغ وجود داشت که از مردم و آفریده ها خالی و بیگانه بود.
نهادند بر کوه و گشتند باز *** برآمد بر این، روزگاری دراز
معنی: کودک سفید موی را روی کوه گذاشتند و برگشتند و از این ماجرا، زمان زیادی گذشت.
پدر، مهر بُبرید و بِفکند خوار *** جفا کرد بر کودکِ شیرخوار
معنی: پدر مهر و محبّت را از فرزند قطع کرد و با خفّت و ذلّت او را دور انداخت و بر کودک شیرخوار ظلم و ستم کرد.
خداوند، مهر آن کودک را در دل سیمرغ افکند.
معنی: خداوند، مهر و محبّت آن کودک سفید موی را در دل سیمرغ انداخت.
بدین گونه بر، روزگاری دراز *** برآمد که بُد کودک آنجا به راز
معنی: این گونه روزگاری طولانی که کودک در آن کوه پنهان و به صورت یک راز زندگی میکرد، گذشت.
مانند دایه ای مهربان، تو را پرورده ام.
معنی: مثل یک سرپرست و مادر مهربان تو را پرورش داده و بزرگ کردهام.
همان گه، بیایم چو ابرِ سیاه *** بی آزارت آرم، بدین جایگاه
معنی: همان لحظه مثل ابر سیاه پیش تو می آیم و بی آزار و اذیت، تو را به این مکان می آورم.
دل سام شد چون بهشتِ برین *** بر آن پاک فرزند، کرد آفرین
معنی: دل سام، پدر زال، همچون بهشت اعلی شد و به آن فرزند پاک، آفرین گفت.
نهان: پنهان | اطبا: جمع طبیب |
مهان: بزرگان | درجه: مقام |
بد نشان: زشت ، شوم | هریسه: نوعی آش |
گردن کشان: در شاهنامه یعنی پهلوانان | تصور می کرد: اندیشه می کرد |
شرمسار: خجالت زده ، شرمنده | بزرگان: در این جا انسان های بزرگوار |
دیدار: دیدن ، ملاقات | طبل: ساز بزرگ استوانه ای |
یزدان: خداوند | بی آزارت: بی آزار تو ، بدون زحمت دادن به تو |
شیردل: دلیر ، شجاع | پیوسته: مداوم |
جرات: شجاعت ، دلیری | سرافزازی: سربلندی و افتخار |
اندوهگین: ناراحت ، غمگین | خواستار: خواهان |
خاندان: خانواده | دستگاه: قدرت و جلال ، ثروت |
شید: خورشید | جلال: عظمت |
برسان: مانند | فراز: بالا |
نکو: خوب ، نیکو | پیمودن: طی کردن |
سام نریمان: سام پسر نریمان | روان شد: به راه افتاد |
نگهبان: محافظ ، پاسدار | پوزش: عذرخواهی |
کهن: قدیم | سرزنش: نکوهش |
گنجینه: خزانه ، جای گنج | موبدان: روحانیان زرتشتی |
بی همتا: یکتا | دهان به دهان گشت: کنایه در همه جا گفته شد |
نام آور: معروف | روزگاری دراز: زمانی طولانی |
کوه سر به فلک کشیده: کوه بلند | معالجت: معالجه کردن ، درمان کردن |
سیمرغ: مرغی افسانه ای | عاجز ماندند: درمانده شدند |
دامنه: کناره ، قسمت پایین کوه | علاج: درمان |
بفکند خوار: با خفت دور انداخت | سرای: خانه ، کاشانه |
جفا: ظلم | خفت: خوابید |
آشیانه: لانه | فربه: چاق |
دستان: دستان یا زال اسم پدر رستم است | صحت: سلامتی |
زیبا ≠ زشت
پیران ≠ جوانان
سفید ≠ سیاه
اندوهگین ≠ خوشحال
عاقبت ≠ آغاز
شجاع ≠ ترسو
آشکار ≠ نهان
بلند ≠ کوتاه
خوار ≠ عزیز
جفا ≠ مهر
گرسنگی ≠ سیری
تندرست ≠ بیمار
ناپسند ≠ پسندیده
گران بها ≠ بی ارزش
دیو ≠ فرشته
بیمار ≠ سالم
عاجز ≠ توانا
راست ≠ چپ
لاغر ≠ چاق
فربه ≠ لاغر
امید ≠ نا امید
مشهور= شهرت ، مشاهیر
شعر= شاعر ، مشاعره
عیب= عیوب ، معیوب
خلق= خالق ، مخلوق
لرزه= لرزان ، لرزش
تصور= تصویر ، تصاویر
اطبا= طبیب ، مطب
علاج= معالجه
حاضر= حضور ، محضر
کلمات املایی درس دوازدهم فارسی پنجم
مشهور – جرئت – عاقبت – دایه – نقره – عیبی – مِهان – سیمرغ – گذاشتند – البرز – جوار – دهانهی غاری – پوزش – خواستار – زال – طبل – لرزه
حتما ببینید: درسنامه درس سیزدهم فارسی پنجم