براهی در، سلیمان دید موری / که با پای ملخ میکرد زوری
معنی: حضرت سلیمان در راه مورچه ای را دید که داشت به سختی پای ملخی را می برد.
بزحمت، خویش را هر سو کشیدی / وزان بار گران، هر دم خمیدی
معنی: مورچه به زحمت خودش را به هر سو می کشید و از آن بار سنگین پشتش خمیده شده بود.
ز هر گردی، برون افتادی از راه / ز هر بادی، پریدی چون پر کاه
معنی: با هر گرد و خاکی از راهش دور می شد و با هر بادی مثل پر کاهی به این طرف و آن طرف پرت می شد.
چنان بگرفته راه سعی در پیش / که فارغ گشته از هر کس، جز از خویش
معنی: با جدیت تلاش می کرد و به جز خودش به کس دیگری امیدی برای یاری رساندن نداشت.
به تندی گفت کای مسکین نادان / چرائی فارغ از ملک سلیمان
معنی: حضرت سلیمان با بداخلاقی به مورچه گفت: ای نادان چرا از قصر سلیمان غافل مانده ای؟
بیا زین ره، بقصر پادشاهی / بخور در سفرهی ما، هر چه خواهی
معنی: از این راه به قصر پادشاهی من بیا و هر اندازه که می خواهی از خوراک های آنجا بخور. (در نعمت و راحتی زندگی کن).
ره است اینجا و مردم رهگذارند / مبادا بر سرت پائی گذارند
معنی: این مسیری که تو در آن رفت و آمد می کنی، مسیر رفت و آمد انسان هاست و یک وقت یک نفر تو رو لگد می کند.
مکش بیهوده این بار گران را / میازار از برای جسم، جان را
معنی: این بار سنگین را بیهوده حمل نکن و برای خاطر خوراک (جسمت) خودت (روحت) را آزار نده.
بگفت از سور، کمتر گوی با مور / که موران را، قناعت خوشتر از سور
معنی: مورچه جواب حضرت سلیمان را این چنین داد : کمتر با مورچه ها (با من) از مهمانی (راحت طلبی) صحبت کن زیرا مورچه ها قناعت را از راحت طلبی بیشتر دوست دارند.
نیفتد با کسی ما را سر و کار / که خود، هم توشه داریم و هم انبار
معنی: ما نیازی به دیگران نداریم چون زحمت می کشیم و برای خودمان در انبار هایمان خوراک کافی جمع می کنیم.
مرا امید راحت هاست زین رنج / من این پای ملخ ندهم بصد گنج
معنی: من امید دارم که بعد از سختی کار به راحتی می رسم و این راحتی را با صد گنجی که بدون زحمت به من بدهند، عوض نمی کنم.
گرت همواره باید کامکاری / ز مور آموز رسم بردباری
معنی: تو هم اگر می خواهی همیشه در خوشبختی باشی از مورچه ها راه و رسم صبوری را بیاموز.
مرو راهی که پایت را ببندند / مکن کاری که هشیاران بخندند
معنی: هرگز به راهی نرو که بعد سبب پشیمانی تو بشود (زیر منت دیگران زندگی نکن) و کاری نکن که افراد دانا به تو بخندند.
گه تدبیر، عاقل باش و بینا / راه امروز را مسپار فردا
معنی: در زمانی که باید خردمندانه تصمیم بگیری عاقل باش و همه چیز را در نظر بگیر، و کار امروز را به فردا نینداز.
بکوش اندر بهار زندگانی / که شد پیرایهی پیری، جوانی
معنی: در روز های جوانی که توانا هستی همه ی تلاشت را بکن که همین تلاش ها، زندگی خوب و زیبا را در دوران پیری می سازد.
مکتب : مدرسه ، دبستان | از بر کردم : حفظ کردم |
رحمت حق بر آنان باد : لطف خدا بر آنان باد | شوق آموختن : علاقه به یاد گرفتن |
حضور یافته ام : مشرف شده ام ، آمده ام | جایگاه : مرتبه ، درجه |
اینک : حالا | پیشگاه : صحن |
بینا : آگاه و هوشیار | پیرایه : آنچه سبب زیبایی شود ، ابزار آراستن ، زیور و زینت |
تدبیر : اندیشیدن به منظور پیدا کردن راه حلی برای مشکل | عاقل : دانا ، عالم |
هشیاران : عاقلان ، دانایان | گه : مخفف گاه |
رسم : روش ، شیوه | بردباری : شکیبایی ، صبر |
همواره : همیشه | کامکاری : نیک بختی ، خوش بختی |
توشه : خوراک و آذوقه سفر | گنج : گوهر ها و چیزهای قیمتی |
سور : جشن و مهمانی | قناعت : قانع بودن |
خونابه خوردن : رنج بسیار کشیدن | میازار : اذیت نکن ، آزار نرسان |
مسکین : بینوا ، نیازمند | ملک : سرزمین ، قلمرو |
فارغ : آسوده ، راحت | به تندی : به سرعت |
کاه : علف | سعی : تلاش و کوشش |
وزان : مخفف و از آن | گران : بزرگ و سنگین |
سلیمان : نام یکی از پیامبران الهی که بر حیوانات ، جن و انسان ها فرمانروایی می کرد | موری : مورچه ای |
آداب : رسم و روش | معین کرد : مشخص کرد |
پر مهر : پر از عشق و محبت |
اثر گذار : تاثیر گذار |
ماندگار : پایدار ، ماندنی | بدگویی حسودان : بد گفتن و به زشتی یاد کردن انسان های حسود |
رانده شده : اخراج شد | خوارزم : نام سرزمینی که ابوریحان در آن زندگی می کرد |
مهارت : ماهر بودن در کاری | حساب کردن : شمردن |
اختر شناسی : ستاره شناسی ، نجوم | حکمت : دانش و معرفت و علم |
ناگزیر : ناچار | نان آور خانه : کسی که مایحتاج خانواده را فراهم می کند |
یاور : یاری کننده | کسب علم و معرفت : به دست آوردن علم و دانش |
مهرگان : پاییز ، اوایل پاییز | دانستم : فهمیدم ، دریافتم |
عزم : قصد ، اراده | شدم : رفتم |
عالمان : دانایان ، خردمندان | مردم عادی : عامه ی مردم |
دیار : سرزمین ، ناحيه | پژوهش : تحقیق |
خردمندانه : عاقلانه | چه بسا : بسیار ، فراوان |
پرسشگر : سوال کننده | هوشمندی : آگاهی |
در دل داشت : قصد و نیست داشت که به خانه کعبه برود | به سبب : به علت |
پس از درگذشت مادر : پس از فوت مادر | راهزنی : غارتگری |
سکه : پول فلزی | صادق : راستگو |
دینار : سکه ی طلا | توشه ی من است : خوراک و آذوقه سفرم است |
ناپسند : نکوهیده ، زشت | صمیمی : بسیار نزدیک |
پرتو : روشنایی | هم نشین : دوست |
معرفت : شناخت و علم | خاکیان : اهل خاک ، مردم و انسان ها |
بپرور : پرورش بده | بر کرده اند : بلند کرده اند |
نیک : خوش ، خوب | خاکدان : دنیای خاکی ، این جهان |
ملک : پادشاه | لطف : مهربانی ، رحمت |
سعی : ساعی
قناعت : قانع
بینا : بیننده
فارغ : فراغت
رسم : رسوم ، مرسوم
معلم : علم ، علوم ، تعلیم
جسم : اجسام
تدبیر : تدابیر
حضور : حاضر ، محضر
بنشینم # بایستم
قبول # مردود
شیرین # تلخ
رنج # خوشی
رفتن # آمدن
ناپسند # پسندیده
بیدار # خواب
می گذرد # نمی گذرد
فراز # نشیب
بهترین # بدترین
خفتن # بیداری
دروغگو # راست گو
دراز # کوتاه
حضور # غیاب
ماندگار # زودگذر
ناشناخته # شناخته
پاک # آلوده
غافلان # هوشیاران
سلیمان – زحمت – وزان – چُنان – فارغ – کای – مسکین – قصر – خواهی – رهگذراند – بیهوده – قناعت – هشیاران – عاقل – خوارزم – ابوریحان – حضور – فراز و نشیب – برمیخاست – اثرگذار – حسودان – وظایف – غزنوی – فرصت – تحقیق – پژوهش – موضوعی – زیرکی – احترام میگذاشتم – ابوعلی سینا
حتما ببینید: دانلود رایگان نمونه سوال فارسی پنجم