عینکی

دیدتان را به یادگیری متحول کنید.
0

مثل نویسی تهی پای رفتن به از کفش تنگ

خانه » انشا آماده » مثل نویسی تهی پای رفتن به از کفش تنگ
مثل نویسی تهی پای رفتن به از کفش تنگ

شهربانو دوستی

درباره نویسنده
شهربانو دوستی هستم، مدیر و موسس وب سایت عینکی دبیر آموزش و پرورش و علاقه مند به سئو

مثل نویسی تهی پای رفتن به از کفش تنگ

گسترش ضرب المثل " تهی پای رفتن به از کفش تنگ

مقدمه: فرقی نمی کند پیر باشیم یا جوان، کودک باشیم یا نوجوان همیشه باید مراقب خودمان باشیم و در هر کاری، آنچه که درست است را انجام دهیم.

بدنه: روزی روزگاری در شهر هگمتانه پسری کفش فروش به نام محمد زندگی می کرد.

اخلاق و رفتار محمد را همه می شناختند و می دانستند.

او پسری مغرور و از خود راضی است و تحت هیچ شرایطی از حرفش کوتاه نمی آید.

محمد برای اینکه دیگران تاییدش کنند هر کاری می کر.

د هرچند که خیلی ها می دانستند حرف هایش به خاطر غرور بیش از اندازه اش است و قطعیت ندارد.

خیلی‌ها به خاطر رفتارش سرزنشش می کردند و برخی او را مجبور به کاری می کردند که بسیار سخت بود.

محمد هم برای اینکه به غرورش بر نخورد حرفشان را می پذیرفت و انجام می داد تا وجه اش در برابر دیگران خراب نشود.

 

چند روزی خبری از محمد نبود و مردم با کنجکاوی می خواستند بدانند او کجاست.

دوستان محمد که از برنامه های او خبر داشتند  به مردم می گفتند به شهر دیگری رفته تا کفش های جدیدی برای مغازه اش تهیه کند.

وقتی محمد مغازه اش را باز کرد افراد زیادی به مغازه اش می رفتند و از کفش های جدیدش می‌خریدند.

اما چیزی که توجه مردم را به خود جلب کرده بود این بود که

خود محمد کفش هایی را می پوشید که در مغازه‌اش وجود نداشت و بسیار زیبا بودند.

هرکس که خواستار کفش او می شد محمد با نهایت غرور و خودپسندی می گفت این کفش ها را هر کسی نمی تواند بپوشد .

یک روز که محمد با کفش های جدیدش در شهر قدم میزد صدای چند نفر را شنید که درباره اش حرف می زنند و می گفتند:

ببین شبیه به اردک راه می رود! معلوم است که کفش ها برایش کوچک است.

البته تا اندازه ای حرفشان درست بود.

چون محمد فقط برای خودنمایی کفش را خریده بود و اصلا با آن کفش ها احساس راحتی نمی کرد.

هر روز بعد از برگشت از مغازه خودش را لعنت می کرد

اما در برابر به خاطر غروری که داشت وانمود میکرد کفش های راحتی به پا کرده است.

تا اینکه یک روز در مقابل نگاه همه کفش ها را از پایش بیرون آورد و با پای پیاده به راهش ادامه داد

و با خود گفت: “تهی پای رفتن به از کفش تنگ”.

از آن روز به بعد هیچ کس ندید محمد برای جلب توجه و مورد تایید قرار گرفتن بقیه، کاری انجام دهد، انگار کفش‌ها درس خوبی به او داده بود.

نتیجه: کسی که نظر و حرف مردم را اولویت زندگی اش قرار دهد زندگیش نابود می شود. 

 

حتما بخوانید: ضرب المثل هر چه بارش بیش تر سرش فروتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *