شهربانو دوستی
مقدمه: شاید 99 درصد از آدم ها به شانس اعتقاد دارند و عقیده دارند هر اتفاقی که برایشان می افتد به خوش شانس یا بد شانس بودنشان ربط دارد.
بدنه انشا: من هم از جمله کسانی بودم که معتقد بودم هر اتفاقی که برایم می افتد به خاطر بد شانس ام است.
مثلاً روزی که میخواستم بیرون بروم، جوراب هایم غیبشان می زد و من مجبور میشدم از این اتاق به آن اتاق به دنبال جوراب هایم بگردم.
بعد از کلافه شدن و غر زدن به جان اعضای خانواده، درست زمانی که حسابی دیرم شده بود جوراب هایم را پیدا می کردم.
حالا دیگر بعد از آماده شدن با عجله به سمت در حیاط میرفتم که تازه یادم می آمد که کیف پولم را جا گذاشته ام.
از این اتفاقات تا دلتان بخواهد در زندگی من اتفاق می افتاد، کارهایی که داشتم یا انجام نمیشد یا با کلی تاخیر انجام میشد.
به همین دلیل به مرور خود را آدم بدشانسی میدیدم.
بعد از آن فکر کردم که اگر یک بار که جوراب هایم را گم کردم بار دیگر آن ها را در جایی می گذاشتم که یادم نرود روز بعد آنها را زودتر پیدا می کردم.
اگر کمی زودتر از خواب بیدار میشدم و تمام مدارک و لوازم مورد نیازم را آماده می کردم، کیف پولم را جا نمیگذاشتم و کارهایم را زودتر انجام میدادم.
در آن صورت یک آدم خوش شانس بودم.
روزی که به صورت اتفاقی یک کلیپ انگیزشی دیدم، متوجه شدم که در واقع شانس وجود ندارد و اینکه بگوییم خوش شانس یا بد شانس هستیم درست نیست.
نتیجه: ما در هر لحظه از زندگی در حال تصمیم گیری هستیم و این تصمیمات ما هستند که باعث می شوند ما خوش شانس یا بد شانس به نظر بیاییم.
حتما بخوانید: انشا درباره فیل و فنجان
2 دیدگاه دربارهٔ «انشا درباره شانس»