فـ غیر آخر و ف آخر دو برادر بودند که شکل شون شبیه قایق بود با یک سر نشین کوچک که روی سرشون نشسته بود و کارشون این بود که هر روز تو هوای آفتابی مسافرهایی که لب دریا بودند، سوار کنند و یک گشت کوچولو لب دریا بزنند.
فـ غیر آخر، کارش مثل قایل موتوری بود و سریع تر از ف آخر حرکت میکرد.
دوبار مسافر سوار میکرد، یعنی همیشه اول و وسط بود. اما ف آخر فقط آخر میومد و آهسته حرکت میکرد.
فـ غیر آخر مسافراش آقای فرهاد و فرزاد و فریمان و خانم فرشته و فرزانه بودند و ف آخرم مسافراش بیشتر کسایی بودند که کیفهای رنگ وارنگ داشتند.آخر اسمشون ف آخر داشتتد.
یک روز رئیس شهرک الفبا که کنار دریا قدم میزد کار این دو برادر را دید، ازشون دعوت کرد تا علاوه بر این شغل بیان تو شهرک الفبا به بچهها کمک کنند تا حروف رو خوب یاد بگیرند و کلمههایی که نشانهی ف دارند رو به بچههایی که تازه دارن سواد یاد میگیرند، یاد بدهند.
پس اینطوری بود که پای فــ غیر آخر و ف آخر تو شهرک الفبا باز شد و شما بچههای گل تونستید یه حرف جدید یاد بگیرد.
پس یک دست و جیغ و هورا که دارین باسواد میشین و یه دست و جیغ و هورا بر این دو برادر فــ غیر آخر و ف آخر که زحمت کشیدن و اومدن به شهرک الفبا!
حتما بخوانید: دیکته درس فـ ف کلاس اول دبستان