ن کوچولو جلو دوید و گفت: “ نان، نان! مامان، نان”!
مامان ن یک نان پخت و به او داد.ن کوچولو نان را خورد و دوباره گفت: “ نان، نان! مامان، نان”!
مامان ن هر چه نان پخت، ن کوچولو خورد.خمیر نان تمام شد. آتش تنور خاموش شد. اما ن کوچولو هنوز گرسنه بود.
مامان ن به ن کوچولو گفت: “ نان تمام شد. حالا بیا بغلم تا قصهی نان را برایت بگویم”.
پیشنهاد ویژه: کاربرگ رنگ آمیزی (بهبود قدرت تخیل کودکان)
ن کوچولو پرید بغل مامانش و گفت: “ بگو…بگو…”!
مامان ن گفت:” یکی بود، یکی نبود. ن کوچولویی بود که همیشه به مامانش میگفت نان، نان !مامان، نان”!
ن کوچولو قصه را شنید و زود خوابش برد، مثل همیشه.
حتما بخوانید: دیکته درس ن کلاس اول دبستان
عالی
لطف داری
آموزش الفبای فارسی با بازی