مقدمه: بحث غذا که می شود دست و پایم می لرزد دفتر و کتاب را گم می کنم البته این بار خودم را هم گم کردم.
آخر بی انصاف ها طعم خورشت قورمه سبزی که نوشتن نمی خواهد آن را فقط باید با پیاز و دوغ در جایی خلوت به خندق بلا فرستاد.
بدنه: من که میدانم این مولف کتاب از قصد این موضوع را گفته تا دل ما را آب کند البته هم آب کرد.
وقتی از مدرسه به خانه می رویم به خصوص اگر خانه هم در کوچه باشد بوی خوش قورمه سبزی در کوچه پیچیده و انگار می گوید مرا بخور!
آب از لب و دهان آدم سرازیر میشود تا به خانه برسیم وقتی به خانه رسیدیم لباس ها را در جایی پرت می کنیم و سفره را می اندازیم.
آن روز عجیب دختر/ پسر خوبی می شویم البته بحث غذا که بشود کافر هم مسلمان می شود به خصوص اگر بفهمد غذا قرمه سبزی است.
به قابلمه خورشت که نگاه می کنم سبزی و لوبیا و گوشت ها در یک وجب روغن غلت می خورند و حسابی برای شکم ما دلبری می کنند.
مادر تا بیاید خورشت را در بشقاب بریزد شروع به خوردن میکنیم صدای له شدن گوشت و لوبیا حس خوبی را به ما میدهد و ما را برای لقمه بعدی ترغیب می کند.
نمی دانم اگر دانشمند میشدم حتما یک دستگاهی اختراع میکردم که بعد از خوردن قورمه سبزی تبدیل به متکا و پتو شود و دیگر لازم نباشد که بلند شویم و با این شکم سنگین انقدر راه برویم.
البته من که فعلا نویسنده شدهام و چیزی را اختراع نکردم!
دیگر نمی دانم خودتان برایش فکری بکنید تا من به خوردن ته دیگ با خورشتم برسم .
نتیجه: خواستم یک معذرت خواهی هم به نوشتن اضافه کنم که دل بعضی ها را آب انداخت خوشمزه است دیگر مگر می شود انکار کرد.
حتما بخوانید: بازنویسی حکایت صفحه ی 36 نگارش هشتم
یک دیدگاه دربارهٔ «انشا در مورد طعم خورشت قورمه سبزی»