مقایسه حکایت با شکل باز نویسی شده آن:
در اصل حکایت، تنها شکل کلی و مطلب اصلی داستان گفته می شود و از جزئیات و گفتن کلمات حاشیه ای و کلیشه ای خودداری شده است.
در حالی که در باز نویسی حکایت، مطلب به صورت جامع تر همراه با جزئیات و ذکر تمام نکات که برای بهتر متوجه شدن اتفاق پیش امده و تاثیر بهتر بر روی آن دارد و از نظر تعداد سطر نیز داستان باز نویسی شده بیشتر از تعداد سطر های حکایت است .
بازنویسی حکایت “فردی با سپر به میدان جنگ رفته بود”
مردی با سپری آهنی به میدان جنگ رفته بود از قلعه سنگی بر سرش زدند و سرش شکست . ناراحت شد و گفت عجب رزمندگانی و مردمان بدی هستید که سپر به این بزرگی نمی بینید و سنگ را به سر من می زنید.
در اصل حکایت داستان کوتاهی است که در آن نکته اخلاقی نهفته است .
این نکته اخلاقی در پایان حکایت بر خواننده آشکار می شود . شخصیت حکایت می تواند آدم ، حیوانات یا اشیای بی جان باشد .
هنگامی که حیوانات در حکایت ها نقش بازی می کنند مانند انسان ها حرف می زنند و از خود احساسات انسانی نشان می دهند .
حکایت ها معمولا به سادگی قابل درک هستند و نکته ای آموزنده را به خواننده می آموزند .
حکایت ها ویژگی هایی را دارند که در اکثر آن ها یافت می شود از جمله :
1- زمان و مکان رویداد حکایت نامعلوم است .
2- رویدادهایی را توصیف می کنند که معمولا هرگز رخ نداده اند و حتی امکان رخ دادنشان هم وجود ندارد .
3- معمولا جنبه آموزنده دارند و کمتر جنبه سرگرم کننده دارند .
4- راوی حکایت اغلب همه چیز دان است و از گذشته و آینده حکایت با خبر است .
5- در حکایت ها معمولا به حالات ذهنی و درونی بازیگران توجهی نمی شود و فقط به بیان حالات و صفات بیرونی بازیگران پرداخته می شود .
6- توصیف در حکایت ها بسیار جزئی است
در مقابل ساده نویسی به ذکر جزییات مانند حالات ظاهری ، رفتاری و درونی شخصیت های حکایت می پردازد و به احساسات درونی بازیگران توجه بیشتری نشان داده می شود .
تعداد سطرها در ساده نویسی بیشتر از حکایت می شود و در آن گفتگوهای بین شخصیت های حکایت بیشتر شرح داده می شود .
اصل حکایت فردی با سپری به میدان جنگ رفته بود
فردی با سپری به میدان جنگ رفته بود . از قلعه ، سنگی بر سرش زدند و بشکستند . برنجید و گفت : “عجب بد مردمانی هستند ، سپری به این بزرگی را نمی بینند که سنگ بر سر می زنند “.
(عبید زاکانی)
مرد جنگ جویی، با زره پولادین برتن، کلاه خود زرین بر سر، تیردانی پر از تیر بر پشت، شمشیر برّنده ای بر کمر و سپری خیلی خیلی بزرگ در دست ، راهی میدان شد.
مرد جنگ جو که در زیر سپر پنهان شده بود، آرام آرام به قلعه دشمن نزدیک شد. هنوز به دروازۀ قلعه نرسیده بود که یکی از نگهبانان قلعه ، سنگی به طرف او پرتاب کرد.
سنگ چرخید و چرخید و محکم به کله مرد جنگ جو خورد. مرد جنگ جو غرغر زنان پا به فرار گذاشت و به میان سپاهیان خودی بازگشت.
هم رزمانش وقتی غرولندهای مرد جنگ جو را شنیدند، از او پرسیدند: «چه شده است؟ چرا از یک سنگ می نالی؟ »
مرد جنگ جو، در حالی که دستش را روی سرش می مالید، گفت: «از سنگ نمی نالم، از این مردمان بدجنس می نالم که سپر به این بزرگی را ندیدند، سنگ را به سر من زدند »
«فردی با سپری به میدان جنگ رفته بود. از قلعه، سنگی بر سرش زدند و بشکستند. برنجید و گفت:«عجب بد مردمانی هستند، سپری به این بزرگی را نمی بینند که سنگ بر سر می زنند»
مرد جنگجویی با زره ایی پولادین و سپری محکم به میدان جنگ رفته بود در حالی که زیر سپر خود پنهان شده بود و گام به گام به قلعه نزدیک می شد از بالای قلعه سنگی پرتاب شد و سنگ دقیقا بر سر مرد جنگجو فرود آمد.
سر مرد جنگجو شکست و خون فواره زد در حالی که ناراحت و مغموم شده بود بازگشت و به سپاهیان خودی دوباره ملحق شد…
هم رزمان زمانی که سرشکسته و سرافتاده و حال زارش را دیدند از او پرسیدند چه شده؟
چه بر سرت آمده که اینگونه آشفته حالی؟
مرد جنگجو گفت: نالانم از این مردمانی که سپر به این بزرگی در دستان من نمی بینند که سنگ بر سر من زدند.
حتما بخوانید: انشا درباره روزی را که دوست دارم تکرار شود
2 دیدگاه دربارهٔ «بازنویسی مردی با سپر آهنی به میدان جنگ رفت»