عینکی

دیدتان را به یادگیری متحول کنید.
0

داستان کوتاه درباره بار کج به منزل نمیرسد

خانه » انشا آماده » داستان کوتاه درباره بار کج به منزل نمیرسد
انشا با موضوع بار کج به منزل نمیرسد

شهربانو دوستی

درباره نویسنده
شهربانو دوستی هستم، مدیر و موسس وب سایت عینکی دبیر آموزش و پرورش و علاقه مند به سئو

داستانی کوتاه دربارهی بار کج به منزل نمی رسد

گسترش بار کج به منزل نمیرسد

در دوران دبستان دوستی به نام نیلوفر داشتم که تنبل بود ولی همیشه نمره های خوبی می گرفت.

همه در عجب بودیم که چطور با این که نه به درس گوش می دهد و نه درس می خواند نمره هایش بالاست و با نمره های خوبی هر سال را تمام می‌کند.

تصمیم گرفتم با نیلوفر بیشتر آشنا شوم و همین هم شد. ما با هم دوست های صمیمی شدیم.

سال آخر پایه ابتدایی که امتحان های آخر سال برگزار میشد بالاخره یک روز از او پرسیدم چطور با این که درس نمی خوانی نمره خوبی میگیری؟

نیلوفر خندید و گفت من هر سال سوال های امتحان را با یک ترفند پیدا می کنم و دیگر نیازی نیست که بخواهم خودم را خسته کنم و درس بخوانم.

راستش را بخواهید برایم عجیب بود که همچین دل و جراتی دارد و هیچ وقت لو نمی رود.

بعد از یک ماه مدرسه به طور ناگهانی اعلام کرد برای ورود به دوره راهنمایی برای اطمینان بیشتر یک امتحان برگزار می‌شود که خیلی مهم است و هرکس قبول نشود نمی تواند به دوره راهنمایی برود و باید دوباره همین پایه را بخواند.

نکته مهم این بود که این امتحان تنها یکبار برگزار می شد، نیلوفر به حرف‌های مدیر گوش می‌کرد و آرام در گوشم گفت خیالت راحت سوال‌ها را باز پیدا می کنم. بچه نمی خواد درس بخونی!

راستش شک کردم امتحان به این مهمی سوال هایش لو برود. برای اطمینان خودم و اینکه اگر قبول نشوم مجبورم دوباره در همین پایه درس بخوانم درسم را کامل خواندم و به نیلوفر هم گفتم تو هم درست را بخوان شاید سوالات لو نرود اما گوش نکرد.

روز امتحان وقتی به مدرسه رفتم نیلوفر را پیدا نکردم. وقتی امتحان تمام شد خیلی خوشحال بودم چون مطمئن بودم نمره بالایی میگیرم.

وقتی از جلسه امتحان بیرون آمدم نیلوفر را دیدم که گریه میکند. به سمتش رفتم و ازش پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟

در حالی که گریه می کرد گفت سوالات را نتوانستم پیدا کنم و امتحان را خراب کردم.

ناخودآگاه به یاد چند روز پیش افتادم که ماجرا را برای مادرم تعریف کردم و مادرم گفت بار کج هیچ وقت به منزل نمیرسد.

 

انشا درباره بار کج به منزل نمیرسد با مقدمه و نتیجه

مقدمه: اکثر ما، حداقل یک بار از زبان بزرگترهایمان شنیده ایم که می گویند: بار کج به منزل نمی رسد.

بدنه انشا: ضرب المثل بارکج به منزل نمیرسد، از جمله ضرب المثل هایی است که کاربرد زیادی در زندگی روزمره ما دارد.

اگر کار ما از همان ابتدا نادرست باشد، به هدف و مقصود خود نمیرسیم، که اصطلاحاً می گویند بار کج به منزل نمیرسد.

و به قول معروف، مثل خری که پایش میلنگد ما هم به هدف و مقصود خود نمیرسیم.

پس بهتر است از اول کار را درست انجام دهیم. به قول معروف چرا سری که درد می کند را دستمال ببندیم؟
 نتیجه: بهتر است تا وقت داریم بار کج را به زمین بگذاریم و به هدف های زندگیمان برسیم.

بار کج هیچ گاه به منزل نمیرسد، اگر هم برسد، مصداق ضرب المثل باد آورده را باد میبرد است و زود آن را از دست می دهیم.

ضرب المثل های مشابه بار کج به منزل نمیرسد :

  •  تیر اگر راست شود، بر هدف است .
  • از راه برو، بیراه نرو .
  • خواهی که رستگار شوی، راستکار باش .
  • راست شو تا به راستان برسی .
  • بِهْ از راستی در جهان کاری نیست .
  • راه راست، گم شدن ندارد .
  • هیچ تقلبی بهتر از راستی نیست .
  • به گیتی بِهْ از راستی پیشه نیست .

بار کج به منزل نمیرسد را گسترش دهید

در زمان های قدیم پسری جوان و بازیگوش در روستا زندگی می کرد که دستش کج بود و دزدی می کرد و سر اطرافیان خود را کلاه میذاشت.

اما هر چه قدر دزدی می کرد و حق دیگران را می خورد نه خانه خوبی داشت و نه غذا درست حسابی برای خوردن داشت و همیشه بدهکار بود.

روزی که کیسه ای سکه دزدیده بود از دست سربازان در حال فرار بود.

بعد از دویدن زیاد و رهایی از دست سرباز ها، گوشه ای  ایستاد تا نفسی بکشد و دوباره فرار کند.

 وقتی دست در جیب خود کرد تا از وجود کیسه اطمینان کند هر چه قدر گشت، کیسه ای در جیبش پیدا نکرد.

پیر مردی که در گوشه ی همان دیوار بود و رفتار پسر را مشاهده می کرد، گفت ای جوان بار کج به منزل نمی رسد.

 

باز نویسی ضرب المثل بار کج به منزل نمیرسد 

 

در زمان‌های قدیم پسری به نام اکبر در شهر خیلی کوچیکی زندگی می کرد .

آقا اکبر قصه ما خیلی ابله بود و بعضی موقع ها کارهای ابلهانه انجام میداد ، یکی از کارهای ابلهانه او دزدی بود.

آقا اکبر با این که وسایل گرانبها از مردم می دزدید اما بر خلاف آن همه وسایل نه زندگی خوبی داشت و نه خانه ی خوبی و همیشه هم به مردم بدهکار بود.

روزی آقا اکبر برای دزدی به بیرون رفت ، ساکی پر از طلا در دست آقا امیر در بیرون مغازه طلا فروشی بود.

آقا اکبر به طرز عجیبی ساک را از دست آقا امیر کشید و سریع دوید و دوید .

در آخر آقا اکبر نفس کم آورد و نمی توانست بدود آقا امیر به آقا اکبر رسید و گفت بار کج به منزل نمیرسد.

آیدا محمودی زاده

 

 

حتما بخوانید: انشا درباره حیاط مدرسه

61 دیدگاه دربارهٔ «داستان کوتاه درباره بار کج به منزل نمیرسد»

  1. عالی و بینظیر بود 🙏🏻👍🏻🌷
    خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی
    ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون ممنون

  2. خیلی ممنون و سپاسکزار از شما
    حکایتتون عالی بود و من با این داستان خوب
    تونستن نمره عالی را بدست بیارم❤

  3. شهربانو خانم جان خیلی عالی بود واقعا من نمیدونستم چی بنویسم از یکی های شما نمونه برداری کردم و نوشتم و نمره ای عالی گرفتم
    خیلی ممنون لطف کردین
    خسته نباشید
    من سایتتون و صفحه مجازی تون رو هم دنبال میکنم عالی بودید🌟🌟🌟🌟🌟

    1. خواهش میکنم ستاره خانم

      پیشنهاد میکنم حتما در سایر شبکه های اجتماعی هم عضو بشی اونجا کلی آموزش های مفید و جالب داریم.

      🥰اینستاگرام عینکی
      einaky_com
      🥰کانال تلگرام عینکی
      einaky_com
      🥰گروه درسی عینکی در تلگرام

      einaky_group

      کانال اپارات عینکی
      @einaky.com

  4. واقعا واقعا واقعا واقعا به پیغمبر (ص) خیلی خوب بود ممنون از زحمات مدیر و سازندگان سایت عینکی . انشاء الله همیشه سلامت و تندرست باشید و همه آرزو هایتان بر آورده شود . خیلی ممنون.بازم ممنون.

    1. عالی شمایی نگین خانم

      پیشنهاد میکنم حتما در سایر شبکه های اجتماعی هم عضو بشی اونجا کلی آموزش های مفید و جالب داریم.

      🥰اینستاگرام عینکی
      einaky_com
      🥰کانال تلگرام عینکی
      einaky_com
      🥰گروه درسی عینکی

      einaky_group

    1. سلام خواهش میکنم. ممنون از حضورتون در سایت عینکی

  5. بازتاب: بازنویسی حکایت صفحه ی 36 نگارش هشتم - مجموعه آموزشی عینکی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *